خوابی که «اکبر» را ساربان کاروان کربلا کرد/ خاطرات ۷۵ سال ساربانی
به گزارش چغادک نیوز؛ «اکبر ساربان» را اهالی شاهدیه به خوبی میشناسند. اگر آدرس «میرزا علیاکبر اسلامنژاد نصرتآبادی» را بخواهی، میگویند: منظورتان اکبر ساربان است! او را نه تنها مردم نصرتآباد، گرد فرامرز و ابرندآباد بلکه همه افرادی که در این حوالی به نوعی درگیر مراسم و برنامههای تعزیه محرم هستند و حتی بسیاری از شهریهای برگزارکننده مراسمهای تعزیه به عنوان ساربان یاد میکنند.
اکبر ساربان است و شترهایش؛ در تمام سال شترها را آذوقه میدهد تا ماه محرم و صفر فرا رسد و گلاُوسالشان (تزئینات افسار شتر) را ببندد و راهی مراسم تعزیه کند. میرزا علیاکبر متولد سال ۱۳۱۰ در یزد است. در ۱۵ سالگی ازدواج کرده است و اکنون نیز در ۸۸ سالگی همچنان با شترهایش و نیز گوسفندان، گاوها، مرغ و خروسهایش مشغول روزمرگی است. پیشتر چندین دهه کشاورز و رعیت بوده است. به گفته همسرش، این روزها بیش از هر چیز احساس دلتنگی میکند و امید او برای زندگی، شترهایی هستند که منتظر است دهه محرم و اربعین فرا رسد و آنها را از محله چرخاب (در شهرستان اشکذر یزد) به سوی مراسم تعزیه اباعبدالله الحسین (ع) خارج کند.
همه فرزندانش شترسواری را بهگونهای تجربه کردهاند اما محمود و محمدعلی همچنان همراه با پدر در مراسم آئینی، اُوسال شتر را در دست میگیرند و کمکحال ساربان در انجام رسالت و تعهدش هستند.
حضور در فیلم نرگس آبیار
برای گفتوگو با او، وارد خانهاش در بخش نصرتآباد شهرستان شاهدیه شدهایم؛ خانهای بزرگ اما ساده با سه اتاق دارد. در یکی از اتاقهایش تنها و تنها تزئینات افسار شتر یا همان گلاُوسال را مشاهده میکنیم. میرزا علیاکبر در حالی که روی تخت خوابش در حیاط خانه نشسته است، در ابتدای ورود ما و نیز در حین گفتوگو مدام میخواهد برای دیدن گلاُوسالهایش به اتاق روبهرویی برویم.
گوش وی سنگین است و سؤالها را با صدای بلند و بعضاً چندین بار از او میپرسیم. بسیاری از صحبتهایمان را نیز همسرش با لهجه شیرین و کهن یزدی، برایش بازگویی میکند. پیر غلامی بسیار مهماننواز و بسیار خوشلبخند و خوشمشرب است.
هنگامیکه میخواهیم بدانیم تاکنون از سوی چه مراکزی مورد تقدیر قرار گرفته است، عصایش را به دست میگیرد، یا حسین میگوید و ما را به نشیمن و اتاق پذیرایی ساده خانهاش راهنمایی میکند. نوشتۀ تابلوهای سرتاسر دیوار خانه را بلند میخوانیم: اهدایی از هیئت ابوالفضل اکبرآباد یزد، اهدایی از هیئت میبد، اهدایی هیئت اردکان، اهدایی هیئت رقیه خاتون امامزاده سید صدرالدین قنبر، اهدایی هیئت ابوالفضل قاسمآباد، تقدیرنامه از فرمانداری اشکذر، تقدیرنامه از فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج اشکذر، تقدیرنامه از فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج مرکزی یزد، لوح سپاس از «نرگس آبیار» نویسنده و کارگردان فیلم سینمایی «نفس» و…
به گفته وی، به جز حضور در فیلم «نفس» به کارگردانی «نرگس آبیار» به عنوان ساربان، سه بار با دوربین به منزلش آمدهاند و از زندگیاش مستند تهیه کردهاند؛ اما نه فیلم نفس را دیدهاند و نه مستند و مصاحبه سال ۹۷ با شبکه سراسری را پیگیری کردهاند.
اکبر ساربان اکنون نیز از ما نمیپرسد که قرار است حرفهایش را در کدام رسانه منتشر کنیم؛ فقط و فقط با خندههای از ته دل و معروفش که هر از گاهی در پاسخ به سؤالها، نثارمان میکند، درباره ساربانی برایمان میگوید.
لباس ساربانی
همسر اکبر ساربان در حین گفتوگو، برای درک بهتر ما از ساربانی، لباس میرزا علیاکبر را میآورد و هر قسمتش را برایمان معرفی میکند. ما نیز برای درک بهتر وضعیت ساربان و به گفته خودش، به عنوان اولین نفر اقدام به پوشیدن لباس ساربانی میکنیم؛ معصومه خانم کت، زنجیر و کمربند ساربانی را با اصول ویژه خود برایمان میبندد، آنطور که میگوید: ۷۳ سال است که لباس ساربانی را بر تن میرزا علیاکبر اسلامنژاد نصرتآبادی کرده و او را به مراسم تعزیه اباعبدالله الحسین راهی میکند.
اکبر میگوید: قبل از ازدواج شتر داشتم. با شتر از شهری به شهر دیگر بار جابهجا میکردم؛ مشهد میرفتم، تهران، اصفهان، نطنز و… بعضاً تا ۲۰ شتر داشتم. قبلتر تا ۲۰ فرسخ دنبال شتر میرفتم. من قبلاً سوار موتور نمیشدم، اکنون به این خاطر که پا درد دارم مجبورم سوار بر موتور اُوسال شتر به دست بگیرم.
دوست دارد اینگونه ادامه دهد: شتر را دوست دارم به این دلیل که امام حسین سوار شتر شد و تا کربلا رفت. اسب که بیش از یک نفر را سوار نمیکند ولی شتر را ببین! چند نفر را سوار میکند. الان ۱۰ شتر دارم درحالیکه هفت شتر کافی بود. ۱۲ ماه از سال به شترها آذوقه میدهم تا آنها را برای مراسم محرم آماده کنم. استفاده دیگری هم از شترها ندارم.
خواب امام حسین (ع) را دیدم
از او میپرسیم چه زمانی ساربان شدی و میگوید: از ۱۵ سالگی ساربان شدم. در ماه محرم و مراسم اربعین شترها را گلاُوسال (تزئیناتی که برای تزئین افسار شتر در مناطق کویری بافته میشد) میبستم و راهی مراسم محرم میشدم. اولین بار در مراسم کفله مرز (بخش گردفرامرز شهرستان شاهدیه)، ابرندآباد، زارچ و اشکذر ساربان بودم. همه جا هم پیاده میرفتم. آن موقع که پاهایم درد نمیگرفت، خودم همه راه را پیاده اُوسال شتر در دست میگرفتم. آن زمان امام حسین و یارانش از مدینه سوار شتر میشدند و تا کربلا میآمدند به جلودار شتر ساربان میگفتند؛ کسی که محافظ و قافلهسالار بوده است.
سوال اصلی را از او میپرسیم دلیل خاصی داشت که شما ساربان شدید؟ جواب میدهد: خواب دیدم در مدینه بودم، امام حسین (ع) را سوار شتر کردم و تا کربلا آوردم. آن موقع که اسب نبود! فقط شتر و پالکی (کجاوۀ بدون سقف) بود؛ ضمن اینکه اسب نمیتوانست بیش از یک نفر را تحمل کند، پس شتر کاراتر بود. همشیرههای من ۳۰ سال است زیر خاک هستند. من هم فقط امسال و سال پیش نتوانستم پیاده اُوسال شتر را بگیرم و سوار موتور میشوم. من تا آخر عمر ساربان میمانم.
اکبر ادامه میدهد: پدرم شتر داشت اما ساربان نبود. او کشاورزی میکرد و رعیت بود. سه برادرم کاری با شتر نداشتند اما دو تا از پسرهایم هر سال همراه با من به مراسم تعزیه میآیند. حتی یکی از پسرانم لباس ساربانی هم دارد، لباس را میپوشد اما تا زمانی که من زندهام افسار شتر را به دستش نمیدهم. به آنها گفتهام اگر میخواهید ساربانی کنید، هر زمان که من مُردم افسار شتر تحویل شما و اگر نخواستید هم که هیچ.
درباره خاطراتش نیز میگوید: اتفاقات زیادی در این سالها رخ داده اما ما اگر از شتر به پایین بیافتیم که طوریمان نمیشود چون از قدیم گفتهاند «شتر پنبه است»؛ یعنی انگار روی پنبه افتادهای؛ برعکس افتادن از روی اسب یا گاو که انگار روی شیشه افتادهای! هیچ وقت شتر مرا اذیت نکرده فقط یکبار دستم را درون دهانش کرد که آن هم به طبیعتش برمیگشت زمستان بود و آن شتر به قول معروف مست شده بود، غلطوماش را بیرون میکرد و «غلو» میکرد. تا الان هم دو تا از شترهایم مُردهاند که یکی به خاطر اشتباه دامپزشک و دیگری هم حرام شد.
همه مرا دوست دارند
میخواهیم از شیرینیهای کارش بگوید همسرش پس از چند بار پرسیدن ما، وقتی با سنگینی گوش حاج اکبر مواجه میشود، پرسش ما را به لهجه یزدی و با این ادبیات برایش بازگو میکند: حاجی میگویند ساربانی چه چیز خَشی دارد که شما دوست داشته باشید؟
اکبر ادامه میدهد: همه مرا دوست میدارند. مردم میگویند الهی صد سال زنده باشی. در حین ساربانی مردم و بانیان دور تا دورم را میگیرند، چُپُق ام را چاق میکنند و این دو سال که برای ادامه مسیر موتور میخواهم، سریع برایم موتور با راننده میآورند. هر هیئتی که ساربان میخواهد قبل از شروع محرم برای دعوت به ساربانی به خانهام میآید. امسال هم به دعوت هیئتهای ابرندآباد، نصرتآباد، امامزاده سید جعفر، هیئت مردآباد و… همراه با پسرانم محمود و محمدعلی به ساربانی رفتهام.
از اکبر درباره ادوات ساربانی میپرسیم میگوید: پیشتر خودم این وسایل را درست میکردم اما الان دیگر چشمم نمیبیند و از بیرون خریداری میکنم. در گذشته گلاُوسالهایی با بافتهای سهتایی، پنجتایی و ششتایی درست میکردم. پاتوئه یا ساقبند (شال بلند ابریشمی است که دور پا پیچیده میشود و با کمک ریسمانهای بلندی آن را میبندند) را هم خودم بافتهام، چهارتایی است (دارای چهار سر نخ). این زنگها و زنگولهها را هم خریدهام. الان صد میلیون میارزد. سالی یکبار از مدرسههای نصرتآباد میآیند و این گلاُوسالها را برای نشان دادن در نمایشگاههای دانشآموزی میبرند.
در آئین تعزیه عاشورا در نصرتآباد علی رغم عدم توان نمیگذاشت کسی افسار را بگیرد دلیلش را از وی میپرسیم و میگوید: به پسرانم گفتهام تا زمانی که من هستم، کسی اوسال شترم را در دست نگیرد؛ من که از دنیا رفتم هر کاری دلشان میخواهد با شترها بکنند. تا وقتی زندهام خودم اُوسال شتر را میگیرم و وقتی پس از ۱۲۰ سال مُردم، یک شتر را جلوی تابوتم بکُشند و با گوشتش غذا درست کنند، بقیه شترها را هم پسرها ببرند. البته محمود (فرزند پنجم) لباس ساربانی دارد و میخواهد ساربان بماند.
۶ بار کربلا رفتم
وی ادامه میدهد: من حتی در دوره رضاشاه هم اوسال شتر را رها نکردم. یکسال نگذاشتند عزاداری محرم سر بگیرد و تعزیه قدغن شده بود. پسر بزرگم، حسین همراه من بود که مأموران مرا کتک زدند تا شتر را رها کنم. من به زمین افتادم اما اوسال شتر را رها نکردم. شش بار تاکنون به کربلا رفتهام؛ حتی زمان صدام هم رفتهام. همه جا هم با زنم رفتم. چهار بار سوریه، دو بار حج عمره و یک بار حج واجب رفتهام. مشهد هم زیاد رفتهام. مشهد را با شتر هم رفتهام. در راه هم شعر خواندهام.
اکبر ساربان برایمان میخواند: شترداری مکن کار دگر کن / اگر یار منی ترک سفر کن؛ بزن نی که نی نقش دلم نیست، رفیق تیشهبین امشب برم نیست؛ در زمین کربلا امشب حسین تنها بُوَد / اگر غلط نکنم ساربان آنجا بود؛ حسین در کربلا منزل مبارک، حسین در کربلا الله اکبر…
اینجا پایان خط ساربانی اکبر روی خاطرات است باید رفت و خانواده اکبر ساربان را تنها گذاشت. سادگی همراه با عشق به اهل بیت (ع) در خانه عمو اکبر موج می زند…
منبع:مهر